عــــزيــــــزم حتـــي هــِـــروُئيــــــــــــن خماريــــش ســــه روزه تو کـــه آســـپيرين بـــــچــــه هم نــيسي.. اون راهش دارهــــ ميـــــده ادآمـــــه .. امــــآ مـــــن حســـــي که دارمـــ يــــه چيــزي مثـــه اعــــــــدامـــهــ وَقتــــــي پــُره دَردي .. ولــي هَنــوز ميگــي { ميخَنــدي } دُرُستــــه شيـطـــونَــم ولــي خـــوب مَنَــم دل دارَم هــرازگـــاهي اون بــالــا بــا خُـــدا رِل دارمـــ!!
![](http://8pic.ir/images/1xladnau7r8adkkm0q3e.jpg)
نظرات شما عزیزان:
*آرام دل* ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت18:43---23 تير 1394
سلام!
نظرتون در مورد تبادل لینک چیه؟؟
لطفا منو با اسم یه جای اروم لینک کنید و بعد بهم خبر بدید تا شما رو لینک کنم.
خیلی متشکرم.
خداحافظ
مهتاب ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت17:22---30 دی 1393
یه وقتا هست ...
دلت میخواد بهش بگی
همه زندگیمی .. نفسمی .. عشقمی .. دوسِت دارم
دیوونتم...
هرچی عاشقانه هست و بلدی رو میخوای بهش بگی
ولی نمیگی ... به هزارو یک دلیل سکوت میکنی
سکوت میکنی و فقط میگی ...
ای خدا ....
مهتاب ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت0:59---30 دی 1393
دلتنگیت داره منو میکشه......
فک نمیکردم اینقد بیخیال نبودنمی..........
اصن یادت موندم............
جواب اشکامو چطور میخوای بدی.....
مهتاب ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت22:38---18 دی 1393
چــقــد حـالِ چشـات خوبه
صورت اصلاح کرده
موهای شانه شـده و خوش فــرم
پیرهنِ سفیدی که آستین هایش تا مچ تا زده شــده
و
بوی خوشِ تنت ..
وسوسه ام میکند ، ببوسمــت ..
جهنــــم ، بهشــتِ آتشی بیش نیــست
اگــر
پای لب هایت در میان باشد .. .
مهتاب ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت23:59---15 دی 1393
نگاهت هر قدر هم که دور باشد ، آرامم میکند . . .
و آوای آمدنت را در گوشم زمزمه . . .
چقدر رسیدنت را دوست دارم . . .
آغوشم در ازدحامِ سرمای تنهایی . . .تنها برای ” تــــــو ” ، هنوز گرم است ♥
پاسخ:سَــخــــتِ ,
فاصِلـــه گِرِفـتـَــن ،
از تـــــــــــو... تمام حرف مجنون یک کلام است،
“نفس” بی یاد “لیلایم” حرام است...!!!
مهتاب ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت23:46---12 دی 1393
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت.
دختر هابیل جوابش كرد : نه ! هرگز همسری ام را سزاوار نیستی ، تو با بدان بنشستی و خاندان نبوتت گم شد...
تو همانی كه بر كشتی سوار نشدی و خدا را نادیده بگرفتی و فرمانش را و به پدرت پشت كردی ، به پیمانش و پیامش نیز ...
غرورت ، غرقت كرد و دیدی كه نه شنا به كارت آمد و نه بلندی كوه ها !
پسر نوح گفت: اما آن كه غرق می شود ، خدا را خالصانه تر صدا می زند ، تا آن كه بر كشتی سوار است .
من خدایم را لابلای توفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل.
دختر هابیل گفت : ایمان، پیش از واقعه به كار می آید.
در آن هول و هراسی كه تو گرفتار شدی ،هر كفری بدل به ایمان می شود.
آن چه تو بدان رسیدی ، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود كه گردنت را شكست!!!
پسر نوح گفت : آنها كه بر كشتی سوارند امن هستند و خدایی كجدار و مریز دارند كه به بادی ممكن است از دستشان برود.
اما من آن غریقم كه به چنان خدای مهیبی رسیدم كه با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می كنم.
خدای من چنان خطیر است كه هیچ طوفانی آن را از كفم نمی برد.
دختر هابیل گفت : آری ، تو سركشی كردی و گناهكاری و گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.
پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت : شاید آنكه جسارت عصیان دارد ، شجاعت توبه نیز داشته باشد.
شاید آن خدا كه مجال سركشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
دختر هابیل سكوت كرد و سكوت كرد و گفت: شاید! شاید پرهیزگاری من به ترس و تردید آغشته باشد ، اما بهرحال نام عصیان تو دلیری نبود...
دنیا كوتاه است و عمر آدمی كوتاه تر و این مجال اندک محل اینهمه آزمون و خطا نیست، که فرصت کم است و راه صعب است.
پسر نوح گفت : به این درخت نگاه كن! به شاخه هایش ! پیش از آنكه دستهای درخت به نور و روشنایی برسند، پاهایش تاریكی را تجربه كرده اند . گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریكی و ظلمت عبور کرد ...
من اینگونه به خدا رسیدم ، لیک راه من راه خوبی نیست، پر مخاطره است و بس دشوار، راه تو زیباتر است و امن تر، راه تو مطمئن تر است !
پسر نوح این بگفت و برفت...
دختر هابیل تا دور دستها تماشایش كرد و وی از دیدگان بدور شد.
دختر هابیل سالیانی بس طولانی است كه منتظر است و چشم در راه، و سالهاست كه با خود می پرسد: آیا همسریم را سزاوار بود ؟!
|