هر وقت از کسی ناراحت شدی یه لحظه ، فقط یه لحظه به نبودنش فکر کن
نظرات شما عزیزان:
مهتاب
ساعت22:19---3 بهمن 1393
گاهی آدم دلش فقط یک دوستتت دارم میخواهد
که نمیرد ! !
مهتاب
ساعت0:51---30 دی 1393
شعر قافیه نمی خواهد
سطر به سطر آغوشم را ردیف کرده ام ،
تو فقط بیا . . .
گرما یعنی نفس های تو ، دست های تو ،
آغوش تو . . . !
من به خورشید ایمان ندارم !
مهتاب
ساعت23:54---12 دی 1393
چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا!
برای بودن با تمام مردم دنیا!
چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمیکنم!
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمیبینم!
دلم میخواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم...
چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی دیگر...
دلم میخواست چند کلیسا و معبد و مسجد بزرگ جهان را میدیدم و با پیروان ادیان مختلف حرف میزدم...
دلم میخواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند و مهیب پرواز میکردم...
""دلم میخواست های من""
زیادند،
بلندند،
طولانی اند...
اما مهمترین دلم میخواستم،این است که انسان باشم
انسان بمانم
چقدر وقت کم است.
تاوقت دارم باید مهر بورزم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس می کشند،
باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم چشمهای من از جهان است.
وقت کم است باید خوب باشم...
مهربان باشم...
ودوست بدارم همه ی زیبایی ها را...
میگویند: ﺍﻧﺴﺎنهای ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ میروند
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ:
ﺍﻧﺴﺎنهای ﺧﻮﺏ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖﺍﺳﺖ.
مهتاب
ساعت0:15---21 آذر 1393
چقدر این حرف سیمین دانشور قشنگه که میگه :
هر وقت و ساعت که ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "زنﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ که
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ زن " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺷﮯ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
زن " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﻭﻗﺘﯽ زنى ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎﻫﻮﺱ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ
ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ فهمیدى
زن شکننده و حساس است
انوقت میتوانى نام خودت را بگذارى " مرد "
|